سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تحول درمدیریت آموزشگاهی ویژه استان کردستان

کودک، کوچک شده بزرگ‌سال نیست بلکه شخصیتی است منحصر به فرد

محمدفایق مجیدی

کارشناس مسئول آموزش متوسطه دوره اول استان،

مؤلف کتاب به آموزش بد‌بین نیستم

ثانیه ها یک سال دیگر از عمر بی‌ بدیل ما را به غارت بردند. اما ما برای خویش چه سرمایه ای اندوختیم بر‌می‌گردم به گذشته و یادداشت‌های یک سال گذشته را مرور می کنم تا بگویم هر چند ثانیه ها عمر بی‌بدیل ما را به یغما می برند ؛اما نوشتن راهی است ماندگاری اندیشه‌ها- هر چند تا زنده‌ای کسی آن را نخواند- ومن در این یک سال بسیاری از اندیشه‌هایم را مکتوب کردم و باور های غلط را خط زده‌ام و چه بسیار نکته‌ها که آموختم در همین سال بود که از فقر نوشتم و جوانی برایم پیامک فرستاد که به اندازه 36 سال عمرم از این یادداشت بهره بردم آن‌جا که نوشته بودم:

-        فقر این است که مسئولیت کار‌های خودتان را به عهده نگیرید.

-        فقر این است که از سه هزار سال تمدن بهره نگیریم

-        فقر این است که گمان کنیم دنیا به ما بدهکار است

-        فقر این است که نقش منحصر به فرد خود را در دنیا کشف نکرده باشیم

-        فقر این است که زندگی را فدای دیگران کنیم

-        فقر این است که ندانیم هر اتفاقی در زندگی‌مان می‌افتد خودمان خالق آنیم

-        فقر این است که ...

در این یک ساله نکته‌ها آموختم و آموخته‌‌هایم را باز نویسی کردم در یادداشتی نوشتم:

- آموخته‌ام که: آن‌جه را برای خود می‌پسندم برای دیگران نیز بپسندم

-آموخته‌ام که: ژاپنی‌ها برای بچه‌هایشان ماهی قزل‌آلا که نماد سخت کوشی است و بر خلاف جریان آب حرکت می‌کنند

- آموخته‌ام که: ژاپنی‌ها برای فرزندانشان ارث و میراث مادی نمی‌گذارند

- آموخته‌ام که: گاهی در برنامه‌های روزانه و ملاقات‌های مهم بچه‌هایمان را فراموش می‌کنیم

ورق می زنم یادداشت‌های سال گذشته‌ام را و به مرور باور هایم می رسم آن‌جا که بر سر باور‌های ماندلا نوشتم:

- من باور دارم:، که جهان هر کس به اندازه و سمت فکر اوست

- من باور دارم، فکر کردن از سخت ترین کار‌های بشر است

- من باور دارم، که بهترین مردم کسی است که بیشترین نفعش به مردم رسد

- من باور دارم، مهم‌ترین کسی که در مقابلش بایستم خودم هستم

- من باور دارم، مرگ و زندگی یکی هستند چنان که رودخانه و دریا از یک گوهرند

- من باور دارم، ...

سونامی ژاپن هر چند مرگ بار و تلخ بود اما در کلای درس نشستم ده درس ماندگار آموخته‌ام از جمله:

1- درس نظم وقانون

در فیلم‌ها و تصاویری که به دنیا منعکس شد غارت‌گری دیده نشد. زور‌گیری یا از دست دیگران ربودن دیده نشد.

2- درس مهربانی

رستوران ها قیمت‌ها را کاهش دادند یک خود پرداز بدون محافظت دست نخورده ماند بود و مردم به یاری افراد ناتوان می شتاختند

3- درس آموزش

از بچه‌ تا پیر همه به‌طور دقیق می‌دانستند چه کار باید بکنند و با دقت همان کار را می‌کردند

4- ...

در همین سال بود که نوشتم مهم نیست چقدر درس خوانده‌ای همین که این واژه‌ها را درک می‌کنید کافی است زیرا من با خود عهد کرده‌ام ساده بنویسم برای کسانی که فرصت کمی برای مطالعه داشته‌اند و ناب ترین جملات تربیتی را در‌باره کودک از زبان دکتر علی اکبر شعاری نژاد نقل کردم:

1- کودک، کوچک شده بزرگ‌سال نیست بلکه شخصیتی است منحصر به فرد

2- کودک، مالک آینده زمین و آفریننده خود است

3- کودک، عاشق زندگی شاد است

4- کودک، کنجکاو عاشق کشف کردن و دانستن است

5- کودک، از خطر کردن نمی‌هراسد

6- کودک، خوش‌بین و امیدوار است

7- کودک،...

در همین سالی که گذشت از معلم‌هایم و یک عمر اثر‌گذاری‌شان نوشتم:

1- من معلمی داشتم بسیار سخت‌گیر و اکنون سخت‌کوشی را از او بهره برده‌ام و او پدرم بود

2- من معلمی داشتم بسیار مهربان و مهر و محبت را از او آموختم واین معلم مادرم بود

3- من معلمی داشتم که مرا با کلمه آشنا کرد و با جمله و به واسطه ی آن من امروز هزاران دوست دانا و مهربان دارم و او معلم کلاس اولم بود

4- من معلمی داشتم که به احترام او خطای همه‌ی معلمان کم تجربه‌ام را می‌بخشم و او هم زیست‌شناسی دوران دبیرستانم بود

5- من معلمی داشتم...

و در همین سال بود که من ترا متعلق به خود دانستم وقتی که

- تو به آن‌چه من و دیگری از دست می‌دهیم لبخند نمی زنی

- وقتی که تو سلامتی و آرامش هم‌نوعانت را بهترین ثروت می شماری

- وقتی که وجدانت را در کیف‌های رمز‌دار و در پستو های دست نیافتنی پنهان نمی کنی

- وقتی که مردمان سرزمینت را نردبان ترقی خویش نمی کنی

من ترا متعلق به خود می دانم

هر کجا که باشی

این اندکی از اندیشه‌هایی بود که نگاشتم و آن‌ها را مرور کردم خدای را شاکرم هر چند این اندیشه‌هااند کم‌اند، اما زندانی ذهن من نشده‌اند. به امید روزی که تو هم اندیشه‌هایت را زندانی نکنید و به من و دیگری هدیه دهید.

شما در مرور یک سال چه نظری دارید؟ آیا شما یک سال خود را مرور کرده‌اید؟ بهتر نیست هر سالمان را مرور کنیم تا بدانیم چه چیز ی را به جهان هدیه داده ایم؟ به گمانم یک سال دیر است هفته به هفته و روز به روز از خود بپرسیم به جهان چه هدیه داده ایم؟

گاهی یک پیامک برای من الهام بخش یک یادداشت بود پس با یک پیامک به شماره 09188784626 الهام بخش یادداشت بعدی من باش چون من ترا متعلق به خود می دانم

هرکجا که باشی

آدرس ایمیل

fayigh@mihanmail.ir

چاپ شده در هفته نامه دیدگاه


ارسال شده در توسط محمد فایق مجیدی دهگلان

گاهی زندگی با آجر بر سرت می‌کوبد، اما ایمانت را از دست نده

محمدفایق مجیدی

کارشناس مسوول آموزش راهنمایی استان کردستان

مؤلف کتاب به آموزش بد‌بین نیستم

سال‌ها پیش این‌گونه نبود؛ خبرها دیر می‌رسید، دنیا پر از شایعه بود، دانش در انحصار عده‌ای اندک بود، معلم‌ها رقیب نداشتند، ساعت‌ها وقت می‌برد که از اخبار گوشه‌ای دیگر از جهان اطلاع پیدا کنید. سال‌ها پیش، کسی آنلاین و آفلاین را نمی‌دانست و فاصله و مرز دانایی و نادانی یک کلیک نبود. دانش مدیریت نمی‌خواست، علوم اندک بودند و بعضی‌ها می‌شدند علامه و از همه علوم  سر درمی‌آوردند.

در آن سال‌ها کودکی به‌ دنیا آمد که گمان نمی‌رفت دنیا به دست او دگرگون شود. کودکی که پدری سوریه‌ای و مادری آمریکایی داشت و ناخواسته پای به هستی نهاد و برای پرورش او کسانی دیگر غیر از پدر و مادرش متعهد شدند او را به دانشگاه بفرستند. او بزرگ شد، به دانشگاه رفت اما چون دانشگاه را بر وفق مراد خود ندانست، انصراف داد و در پارکینگ خانه‌شان شرکت «اپل» را بنا نهاد تا دنیا را دگرگون کند و با خانگی کردن کامپیوتر، مرز دانایی و نادانی را یک کلیک کند.

«استیو جابز» که از هیچ دانشگاهی فارغ‌التحصیل نشده بود، متفاوت‌تر از هر دانش‌آموخته‌ای می‌اندیشد. سخنرانی روز 12 ژوئن 2005 او که در دانشگاه «استنفورد» آمریکا انجام شده بود، به زبان فارسی برگردانده شده و در روزنامه‌ها و مجلات مختلف چاپ گردیده است. من متنی را که در هفته‌نامه‌ی «امید جوان» چاپ شده بود چند بار با دقت خواندم و راز‌های موفقیت او را مرور کردم و اکنون نکات کلیدی و مهم زندگی او را در بیست بند باز‌نویسی می‌کنم؛ شاید این یادداشت در تغییر نگرش من و تو مؤثر افتد:

1- پس از 6 ماه از آغاز کلاس‌های درس در دانشگاه تحصیل را رها کردم؛ بعد از آن به مدت 18 ماه قبل از آن‌که رسماً از تحصیل انصراف دهم، گه‌گاه به دانشگاه رفت‌وآمد داشتم.

2- حالا چرا دانشگاه را رها کردم؟ از روی سادگی دانشگاهی را انتخاب نموده بودم که تقریباً به گرانی دانشگاه استنفورد بود و تمامی پس‌‌انداز خانواده‌ام صرف هزینه‌های تحصیلی من می‌شد.

3- لحظه‌ای که تحصیل را رها کردم، می‌توانستم در کلاس‌هایی که به نظرم جالب بود شرکت کنم؛ البته این مسائل به هیچ‌وجه راحت نبود، من خوابگاه نداشتم و کف اتاق دوستانم می‌خوابیدم. بطری‌های نوشابه را جمع‌آوری می‌کردم و با فروششان 6 سنت دریافت و با آن غذا می‌خریدم...

4- پس از رها کردن دانشگاه در کلاس‌های خوشنویسی شرکت کردم تا این هنر را یاد بگیرم. این هنر بسیار زیبا، اصیل و لطیف بود؛ به طوری که علم نمی‌تواند لطافت آن را توصیف کند و برای من این هنر بسیار جالب بود.

5- به هیچ‌کدام از این کارها امید نداشتم که تأثیری در آینده من داشته باشند، اما ده سال بعد زمانی که در حال طراحی نخستین رایانه «مکینتاش» بودم تمام این‌ها به دردم خورد؛ این رایانه با زیباترین تایپو‌گرافی عرضه شد.

6- اگر از دانشگاه انصراف نمی‌دادم، نمی‌توانستم در کلاس اختیاری خوشنویسی ثبت‌نام کنم و رایانه‌های تخصصی هم از این تایپو‌گرافی بی‌نظیر که هم‌اکنون از آن برخوردارند، بی‌بهره‌ می‌ماندند. البته زمانی که من در کالج بودم اتصال دادن این نقطه‌ها به هم امکان‌پذیر نبود؛ اما 10 سال بعد که به گذشته نگاه می‌کردم، روند رویدادها کاملاً به نظرم منطقی بود.

7- ما هیچ‌وقت نمی‌توانیم با نگاه به آینده، نقطه‌ها را به هم متصل کنیم. اما این امکان برای ما وجود دارد که نقطه‌های گذشته را به هم اتصال دهیم؛ بنابر‌این مطمئن باشید که نقطه‌های امروز شما در آینده به هم متصل خواهند شد.

8- بسیار خوش‌شانس بودم که در زندگی آن‌چه را که دوست داشتم، خیلی زود پیدا کردم. من و «وز» زمانی که 20 ساله بودم، اپل را در گاراژ منزل والدینم بنیان نهادیم.

9- خیلی سخت کار کردم تا آن‌که 10 سال بعد اپل از یک شرکت دو نفره به یک شرکت 2 میلیارد دلاری با بیش از 4 هزار کارمند مبدل شد، اما من اخراج شدم.

10- با گذشت زمان متوجه شدم که اخراج از اپل، بهترین اتفاقی بود که می‌توانست در آن دوره برای من رخ دهد؛ سنگینی موفق بودن جای خود را به سبکی دوباره آغازگر بودن داد؛ جایی که انسان دیگر به هیچ چیز اطمینان ندارد.

11- باید بفهمید چه چیزی دوست دارید. کار شما بخش عمده‌ای از زندگی‌تان را به خود اختصاص خواهد داد؛ بنابر‌این تنها زمانی می‌توانید راضی و خوشنود باشید که ایمان داشته باشید کاری که انجام می‌دهید کار بزرگی است.

12- تنها راه برای آن‌که بدانید کارتان بزرگ است آن است که به آن عشق بورزید. اگر هنوز این کار را پیدا نکرده‌اید، دنبالش بگردید.

13- وقتی که 17 ساله بودم جمله‌ای خواندم بدین مضمون «اگر هر روز را به گونه‌ای زندگی کنید که انگار آخرین روز عمرتان است، یک روز می‌فهمید که حقیقتاً حق با شما بوده است»؛ این جمله روی من تأثیر زیادی گذاشت.

14- از آن به بعد برای 33 سال گذشته، هر روز صبح در آینه نگاه کرده‌ام و از خودم پرسیده‌ام «اگر امروز آخرین روز زندگی من باشد، همین کاری را می‌کردم که قرار است امروز انجام دهم؟»

15- به یاد آوردن این‌که به‌زودی خواهم مُرد، مهم‌ترین ابزاری بوده که به من جرأت داده تصمیم‌های بزرگی بگیرم؛ چرا که تقریباً همه چیز توقعات ظاهری، غرور، ترس از خجالت‌زده شدن یا ترس از شکست خوردن همگی موضوعاتی هستند که در برابر مرگ، پوچ و بیهوده می‌شوند و تنها چیز‌هایی می‌مانند که واقعاً مهم هستند.

16- شاید مرگ بهترین ابتکار زندگی باشد؛ یک عامل تغییر دهنده زندگی است.

17- زمان شما محدود است، بنابر‌این وقت خودتان را با تقلید از زندگی دیگران نگیرید. خود را در دام عقاید تعصب‌آمیز نیندازید که مجبور شوید با نتیجه تفکرات دیگران زندگی کنید.

18- نگذارید وز ‌وز عقاید دیگران، صدای درون شما را محو و نابود کند.

19- از همه مهم‌تر آن‌که جرأت پیدا کنید که به دنبال خواسته و شهود قلبی‌تان بروید.

20- گاهی زندگی با آجر بر سرت می‌کوبد اما ایمانت را از دست نده.

منبع: هفته‌نامه امید جوان، شماره746، شنبه 7 آبان‌ماه1390، ص 28 و 29

 

شما در مورد این یادداشت چه نظری دارید؟ کدام جمله استیو جابر برای شما اثرگذار بود؟ چه نکته مثبتی از زندگی او برداشت نمودید که در تغییر نگرش شما مؤثر خواهد بود؟

لطفاً به این شماره پیامک بفرستید: 09188784626

 

آدرس ایمیل

fayigh@mihanmail.i


ارسال شده در توسط محمد فایق مجیدی دهگلان

بعضیها کورِ خودشان هستند و بینای دیگران

محمدفایق مجیدی

کارشناس مسؤول آموزش راهنمایی اداره کل استان کردستان

«گزنه» کتابی است از «جعفر شهری»؛ یکی از دوستان آن را در سال 1383 به من هدیه نمودند. کتابی که سرگذشت تلخ نویسنده آن؛ جعفر شهری به تصویر کشیده شده. من کتاب را با دقت خواندم و نکات ارزنده‌ی آن را کلیدواژه‌وار یادداشت نمودم. شما هم اگر کتاب را نخوانده‌اید، با خواندن این گزین‌گویه‌ها شاید رغبت کنید کل کتاب را بخوانید. کتاب با این جمله آغاز می‌شود:«پیش کش به همه‌ی آن‌ها که به من بد کرده، زحمت رسانیده و ستم روا داشته‌اند.»

و اما در این کتاب این جمله‌های نغز در لابه‌لای شرح حال جعفر شهری جلب توجه می‌کند:

- این از خصوصیاتم بود که به حرف‌های بزرگ‌تر از خودم گوش بدهم؛ کلمات بزرگ‌ترها را سرمایه‌هایی می‌دیدم که بلاعوض در اختیارم می‌گذارند، باید آن‌ها را پذیرا بود.

- اولین آفت فقر، قساوت می‌باشد و دومین، عصیان و سومین، تقلب.

- بعضی از آدم‌ها هر چه پول و مقام‌شان بالاتر رفته، انسانیت‌شان پایین‌تر آمده بود.

- مادرم می‌گفت: غالباً نیت‌های ناپاک در پسِ قیافه‌های پاک، معصوم و خوش‌آیند می‌باشند.

- لطمه‌ی دوست، کشنده‌تر از زخمه‌ی دشمن است.

- برخورد منافع، سیمای واقعی انسان را ظاهر می‌سازد.

- قبح فعلِ بد، بار اول آزار می‌دهد؛ دشواری سخن در کلمات نخستین آن می‌باشد.

- اعمال و رفتار هر کس، معرف وجود وی می‌باشد.

- تنها به قاضی رفتن چیزی است که طبع بشر را به آن عادت داده‌اند.

- زودباوری و خوش‌باوری از خصوصیات آدمیان است.

- هر کس را اعمال و اندیشه‌های خویش پسندیده می‌آید.

- زیاده‌خواهی یکی از بیچارگی‌های آدمی می‌باشد.

- بزهکار را حس ششم قوی‌تر از سایر حواس می‌باشد.

- دانستم بزر‌گ‌ترها خطاهای‌شان بزرگ‌تر است.

- کلید عقل مرد، زبان زن می‌باشد.

- تربیت‌نشده‌های ناصبور بارآمده، به سرعت تحریک می‌شوند؛در محرومیت‌ها ظالم، شقی و خون‌خوار می‌گردند.

- متردد در افعال بیشتر رنج می‌برد.

- بعضی‌ها کورِ خودشان هستند و بینای دیگران.

- اشخاص دنی برای تنبه زیردستان قبل از هر چیز تکیه به روی نان و آب ایشان می‌کنند... بعدها استادکارها و کارفرمایان را می‌دیدم که در اندک نارضایی یومیه‌ام آن‌چه را مایه‌ی معاشم بود قطع می‌کردند. ارباب‌های دون‌صفت را نیز در همسایگی‌ها‌یمان می‌دیدم که تنبه زیردستان را توقیف جیره و مواجب آنان قراری دادند.

- هنوز نمی‌دانستنم نهر خشک قبل از سقایت خود، به دیگران آب نمی‌رساند.

- بعضی‌ها مانند مرغکی که از ترس تمام شدن آب کنار دجله، از تشنگی جان می‌دهند.

- از معایب خلقت آدمی است که تا زنده است باید التجاء به نقطه‌ای داشته باشد.

- آن‌که دنیا برایش تنگ می‌شود آن است که نقطه التجاء و اتکایش را از دست داده باشد.

- ثابتم شد همه موجودات را نقطه‌ی اتکاء لازم می‌باشد. از خود دیدم که وجود بی متکا به زودی نابود می‌شود.

- ملجأ، امید و اتکاء از شرایط حیات و بقا می‌باشد؛ کم‌ترین فایده اتکاء آسایش روح و خیال بوده که مشکلات را به آن واگذار می‌کنیم.

- ...بدم نمی‌آمد هم بمیرم و استادم بگوید چه شاگرد خوبی داشته‌ام. از نوع همان حماقت‌ها که کسانی به شوق تعریف بعد از مرگ خود را تلف می‌کنند و یا آن‌ها که خویشتن را فدای بود و وجود دیگری و آنان که به بارک‌الله خود را طعمه مرگ می‌سازند.

- خوب آن است که هنوز زائیده نشده است.

- مادرم می‌گفت همیشه خوب‌ها و آدم حسابی‌ها بوده‌اند که پدر مردم را درآورده‌اند.

- مادرم عقیده داشت زن نامحرم خطرناک‌تر از مرد نامحرم است.

- کلید زبان و عقل مرد به دست زن است.

- گفت اصل‌زاده اگر از اسب بیافتد از اصل نمی‌افتد و بی‌اصل و نسب اگر سوار اسب عربی شود لق لق می‌خورد و بی‌اصل و نسب شود‌.

- طبع آدمی به همه احوال مأنوس می‌شود، خوپذیری بشر برای او موهبتی می‌باشد.

- آدم‌های بی‌شعور بیش از دیگران ادعای فهم و شور می‌کنند.

- بزرگ‌زاده اگر از اسم بیافتد از رسم نمی‌افتد؛ همچنان‌که گدازاده اگر به خدایی برسد، بوی گدایی از حرکاتش استشمام می‌گردد.

- طبیعت را جوهری است که آدمی دشمنِ دشمن را بهتر از دوستِ دوست، دوست می‌دارد.

 

اکنون سال 1390 است و من این گزین‌گویه‌ها را مرور می‌کنم. آن‌ها را ویرایش می‌کنم تا دیگری را فایده‌ای باشد. تو که اکنون این یادداشت را مرور می‌کنی چگونه می‌اندیشی؟ اگر از تو بپرسند کدام جمله این یادداشت برایت جالب بود، چه می‌نویسی؟ و اگر بگویند آیا ارزش دارد خود کتاب را بخوانید چه پاسخی می‌دهید؟

اگر نظری داشتید به این شماره پیامک بفرستید: 09365463138

 

چا پ شده درهفته نامه دیدگاه

سال ششم شماره 60

 


ارسال شده در توسط محمد فایق مجیدی دهگلان

برای هر کاری خوب بودم، باور کن

محمدفایق مجیدی

کارشناس مسؤول آموزش راهنمایی

EMAIL: fayigh@mihanmail.ir

 

«برای هر کاری خوب بودم، باور کن. هر کاری. تا این‌که آمدم این‌جا، پیش تو. خوب بودم در خندیدن، ادای مرده درآوردن، شاه بودن؛ هر کاری. اما حالا فقط روزهای تعطیل خوبم برای هر کار»                                                                  مجله آموزش جهانی 2004

کودکان مدرسه‌ای اگر آن‌چه را که در بالا آمده است به زبان نگویند می‌توان در سکوتشان و در واکنش و رفتارهایشان دریافت. این حکایت نظام آموزشی ماست؛ نظام آموزشی که خنده را بر لب‌های دانش‌آموزان جراحی می‌کند. کودک شاد، پرانرژی، فعال و جستجوگر پای به مدرسه می‌نهد و پس از مدتی سکوت و آرامشی کاذب بر رفتار و اعمالش حاکم می‌شود. اطرافیان همه می‌گویند: از روزی که به مدرسه رفته مؤدب شده، کم‌تر سؤال می‌پرسد، به مدرسه می‌رود و برمی‌گردد خسته است راحت و آرام می‌خوابد. آن‌ها نمی‌دانند نظام آموزشی که عدم سیالیت و انعطاف‌پذیری از ویژگی‌های آن‌هاست، قدرت تحمل شور و شوق دانش‌آموزان را ندارد؛ از همان روز اول مدرسه، حق انتخاب را از او می‌گیرد. در کلاس جای نشستنش را انتخاب می‌کنند، برنامه درسی‌اش، معلمش، کتاب درسی‌اش و... همه انتخاب شده‌اند و او فقط باید با همه آن‌ها کنار بیاید. او در منزل از هر چیز و هرکس سؤال می‌پرسید خط قرمزی برایش ترسیم نشده بود اما وقتی به مدرسه آمد دیگر خط قرمزها شروع شدند و او حق دارد بگوید: «برای هر کاری خوب بودم، باور کن. هر کاری. تا این‌که آمدم این‌جا، پیش تو. خوب بودم در خندیدن، ادای مرده درآوردن، شاه بودن؛ هر کاری. اما حالا فقط روزهای تعطیل خوبم برای هر کار»

در عالم خیال برمی‌گردم به دوران تحصیلی‌ام در مدرسه؛ آن‌گاه که معلمین ما زندانبان بودند و ما زندانیان. هم به آن‌ها سخت می‌گذشت و هم به ما. درس شیرین ریاضی داشتیم. نفس‌ها در سینه حبس، آقای ... با کوله‌باری از متلک‌ها و برچسب‌های آماده "نفهم، بی‌شعور، کودن و..." سر می‌رسید. اولین جمله‌ای که با اخم می‌گفت "بنشینید" بود که از "بتمرگید" بدتر بود، نه سلامی، نه پیامی و نه کلامی... جو کلاس، جوی گورستان‌آسا و نتیجه آن یا دلزدگی بود یا ترک تحصیل. بعضی‌ها رفتند و ترک تحصیل کردند، عده‌ای ماندند و تحقیرها و توهین‌ها را تحمل کردند. نمی‌دانم اگر معلم شده‌اند آیا با همان روش می‌خواهند به دانش‌آموزان‌شان آموزش بدهند؟ یا با یادگیری مداوم مأنوس شده‌اند و می‌دانند خطاهای نسل گذشته را نباید تکرار کنند؟ اکنون که به کلاس‌های دوران تحصیلی‌ام نگاه می‌کنم بسیار تعجب می‌کنم؛ معلمین ما کم‌ترین بهره‌ای از شیوه‌های نوین تدریس داشته‌اند و فکر می‌کردند ما در دو جبهه‌ی مخالف هم قرار داریم. در حالی که ما در یک صف بودیم و بر علیه نادانی و جهل مبارزه می‌کردیم. معلم ما که می‌بایست تسهیل‌کننده می‌بود خود را دانای همه چیزدان می‌دانست و در انتقال دانش خست می‌ورزید.

و اما معلمین امروز می‌دانند که:

- سهم هر یک از دانش‌آموزان‌ برایشان اهمیت دارد.

- آن‌ها باور دارند که دانش‌آموزان و تفکرات آن‌ها موضوعی برای تدریس هستند.

- اثرگذاری بر دانش‌آموزان بی‌انگیزه نیز هدف آن‌هاست.

- آن‌ها کتاب را واسطه‌ی یادگیری می‌دانند.

- آن‌ها فرصت‌های مناسب برای احساس امنیت در دانش‌آموزان فراهم می‌کنند.

- آن‌ها چالش در کلاس را عاملی برای ایجاد انگیزه می‌دانند.

 

قبل از مدرسه رفتن شما چقدر خلاق بوده‌اید؟ معلمان چه نقشی در شناسایی استعدادهای شما داشته‌اند؟ اگر بخواهی یادداشتی برای معلمانتان بنویسی چه می‌نویسی؟ در مورد این یادداشت چه نظری دارید به این شماره پیامک بفرستید: 09188784626

برگرفته از کتاب به آموزش بدبین نیستم

منبع: مجله آموزش جهانی، آموزش برای همه

چا پ شده درهفته نامه دیدگاه

سال ششم شماره 58

 


ارسال شده در توسط محمد فایق مجیدی دهگلان

مهارت‌های زندگی

محمدفایق مجیدی

کارشناس مسؤول آموزش راهنمایی  استان کردستان

سازمان بهداشت جهانی مهارت‌های زندگی را با عناوین ده‌گانه زیر مشخص کرده است.

1- مهارت‌های خودآگاهی 2- مهارت همدلی 3- مهارت روابط بین فردی 4- مهارت ارتباط مؤثر 5- مهارت مقابله با استرس 6- مهارت مدیریت بر هیجان‌ها 7- مهارت حل مسأله 8- مهارت تصمیم‌گیری 9- مهارت تفکر و اخلاق 10-مهارت تفکر نقاد.

نگاهی عمیق به دست‌پرورده‌های آموزش و پرورش دو دهه گذشته و حتی دهه اخیر، ما را با این واقعیت رو‌به‌رو خواهد ساخت که مهارت‌های ده‌گانه زندگی در این دیار کم‌تر آموزش داده شده‌اند. نظام آموزشی متمرکز و کتاب‌محور موجب گردیده است کعبه آمال اولیای دانش‌آموزان و معلمان و شاگردان بر گرد کتاب و نمره و 20 و در نهایت گرفتن مدرک و گذشتن از سد کنکور بگردد. گمان می‌کنم اگر معلمین ما علاوه بر آشنایی با فنون نوین تدریس این ده مهارت را سرلوحه کار خویش قرار دهند. می‌توانند در آینده‌ای نه‌چندان دور گره از کار ناگشوده جامعه بگشایند. ما شرقیان که داعیه ظهور بزرگ‌ترین تمدن‌های انسان‌ساز را داریم اکنون چه شده است که چشم به غرب دوخته‌ایم تا با قوانین زمینی‌شان سعادت را برای ما به ارمغان بیاورند. آموزش رسمی مدارس ما علی‌رغم گستردگی‌اش و همه‌گیر بودنش هنوز خالی از کیفیت است. دستگاه عریض و طویل آموزشی و پرورش هنوز در آموزش مهارت‌های زندگی گام‌های اولیه را برمی‌دارد و برگزاری دوره‌های کوتاه‌مدت ضمن خدمت و گنجانده چند ساعات در برنامه درسی نشان از حرکت کند آموزش و پرورش به این سوی دارد. در مدارس تا حدودی بر مهارت خودآگاهی کار می‌شود و کمی هم بر روی تفکر خلاق، اما دیگر مهارت‌ها به کلی فراموش شده‌اند. نشان‌های این فراموشی را می‌توان در صفحه حوادث روزنامه‌ها و یا در راهرو دادگاه‌ها و یا در زندگی‌های از هم پاشیده و یا زندگی‌هایی زن و شوهرهایی که زیر یک سقف‌اند اما طلاق عاطفی گرفته‌اند جستجو کرد. دقت در نسل آموزش‌دیده مدارس دهه قبل به روشنی نشان می‌دهد این نسل از مدرسه و خانواده مهارت‌های همدلی روابط بین فردی ارتباط مؤثر مقابله با استرس را یاد نگرفته‌اند و اگر در این زمینه مهارتی اندک یافته‌اند از خانواده آن را به ارث برده‌اند. مهارت مدیریت بر هیجان‌ها حل مسأله تصمیم‌گیری و تفکر نقاد که نیاز به آموزش بیشتر دارد نیز تا حد زیادی به دست فراموشی سپرده شده‌اند.

آموزش و پرورش بسیاری از زیان‌های جامعه را می‌تواند پیش‌گیری کند در این رابطه رسول بداتی می‌نویسد «... اما از سوی دیگر آموزش و پرورش پیشرفته و علمی بسیاری از زیان‌های قضای مالی و جانی و فرهنگی و... یک کشور را با کم‌ترین هزینه پیشگیری خواهد کرد. آتشی که در یک منزل یا یک خرمن برافروخنه شده است در آغاز یک جرقه کوچک بوده است.»

ختم سخن این‌که ما باید هرچه زودتر از نقطه‌ای شروع کنیم و چه مکانی بهتر از مدرسه و چه زمانی بهتر از امروز. زمانی که شما درس می‌خواندی آیا کسی را به یاد دارید روی آموزش این مهارت‌ها کار کرده باشد؟ برای آموزش مهارت زندگی از کجا باید شروع کنیم؟

شما در مورد این متن و پیامش چه نظری دارید؟ اگر نظری داشتید به این شماره پیامک بفرستید: 09188784626

برگرفته از کتاب به آموزش بدبین نیستم


ارسال شده در توسط محمد فایق مجیدی دهگلان

 

آرزوی بچه کور به زبان خودش

محمدفایق مجیدی

کارشناس مسؤول آموزش متوسطه اول

یکی از متن‌های زیبایی که در زمان تدریس درس ادبیات در کلاس برای دانش‌آموزان می‌خواندم متن «آرزوی بچه کور به زبان خودش» بود که قبلاً معلم ماندگار در ذهن و قلبم آقای سیف‌الله مدرس‌گرجی در تربیت معلم برایمان خوانده بود و هنوز باور دارم یکی از تأثیرگذارترین متون برای زندگی شخصی‌ام بوده است. شما هم آن را بخوانید و درباره آن نظر بدهید:

می‌گویند: که آفتاب بی‌اندازه زیبا و منظره گل‌هایی که در کنار رودخانه بر روی آب ریخته بسیار دلاویز و پرواز پرندگان از چیزهای تماشایی است.

می‌گویند: شب‌ها روشنایی دلکشی چهره آسمان را می‌آراید؛ دره‌ها، کوه‌ها، چمن‌ها، بیشه‌ها به ویژه سحرگاهان به قدری لطیف و دلکش است که انسان در برابر این همه آثار باید زانو زده و سر فرود آورد. اما من، نه آن دریا را که ولوله‌اش به گوش می‌رسد، می‌توانم دید و نه آن گل‌های رنگارنگ را، نه آسمان و آفتاب زیبا را نه درختان، نه آن میوه‌های قشنگ، نه روشنایی صبح را و از ندیدن آن‌ها متأسف و دلتنگ نیستم.

خیر خدایا، خیر، از این همه زیبایی‌های جهان هیچ کدامش را آرزو نمی‌کنم اما... کاش... یک بار... روی مادرم را می‌دیدم.

 

این متن از زبان انگلیسی ترجمه شده است. شما در مورد این متن و پیامش چه نظری دارید؟ آیا جای این متن در کتب درسی ما خالی نیست؟ اگر نظری داشتید به این شماره پیامک بفرستید: 09188784626

چا پ شده درهفته نامه دیدگاه

سال ششم شماره 56

دوشنبه 17مهر1390


ارسال شده در توسط محمد فایق مجیدی دهگلان

باهوش مسئله را حل می کند. خردمند از آن جلوگیری می کند.

A clever person solves a problem. A wise person avoids it.

آلبرت اینشتین (Albert Einstein)


ارسال شده در توسط محمد فایق مجیدی دهگلان
ارسال شده در توسط محمد فایق مجیدی دهگلان

از ویکتور هوگو پرسیدند: «برای موفقیت در زندگی از سه عامل پول، کار یا عقل کدامیک موءثر ترند؟»

او جواب داد: «فرض کنید روی سه چرخه ایی سوارید. کدام چرخ برای شما اهمیتش بیشتر است؟»


ارسال شده در توسط محمد فایق مجیدی دهگلان

اشتباه را تصحیح نکردن خود اشتباه دیگری است.


ارسال شده در توسط محمد فایق مجیدی دهگلان
<      1   2   3   4   5   >>   >
کسب درآمد کسب درآمد ns1.oxinads.net ns2.oxinads.net